به نام آنکه بذر عشق را در دلها کاشت
در این دنیا سراب محکوم است به پوچی،کوه محکوم است به سکون
پرستوها محکوم به کوچ کردن ، قاصدکها محکوم به آوارگی
انسان محکوم به زندگی کردن
شمع محکوم به اشک ریختن گل های زیبا محکوم به شکفتن ،
روز محکوم به غروب کردن ، شب محکوم به رسیدن
و قلب با همه ی پاکی و صداقت محکوم به دوست داشتن
و چه محکومیتی شیرین تر و دلپذیر تر از این که من دوستت دارم
و تو را دوست دارم به خاطر قلبت که هرگز در آن زمزمه ی وداع شنیده نمی شود...