سلام به تو !
سلام به تو که دیگر مجالی برای سلام کردن برایم باقی نگذاشتی.
آری تنها سلام به تو که رنگ خداحافظی را برایم تلخ و تلخ تر کردی ، افسوس که خیلی دیر شده است زمان زندگی آموختن،پس بگذار تا دل من در دل شب بگرید که چقدر باید رنج کشید برای پرداخت بهای یک لرزش دل و چقدر باید اندو هناک بود برای شنیدن یک نغمه کوتاه.
در زندگی آنچه زود از دست می رود خود زندگیست.
از این روزها فقط خاطراتی باقی می ماند ، خاطراتی که در سرنوشتمان فقط گاهگاهی تصویر تاریک و روشن این دوران را نمایان میکند و هر زمان که می گذرد برگی از صفحه خاطرات کنده و به پیمانه عمر اندکی افزوده می شود.
بدان در این روزها که می توانستم به سوی شادی ها پر وبال گشایم با غم آشنایم کردی، اکنون که در اطرافم همه بهار بود تنها و بی کس در زمستان عذاب خشکیدم، تا اینکه شاید روزی از روزهای احتضار نسیمی به سویم آید و دوباره به من روح زندگی بدمد، نیامده رفتی تا من با تنهائی هایم دوباره خشک شوم و اکنون تک نهالی تنها و بی کسم و هنوز آن نسیم نیز ره پیدا نکرده می خواهد تا بر من بوزد.
اما در این میان واقعیت تلخ مرا از او دور می کند و من را بی نسیم و او را بی نصیب می گذارد.
تا ابد در خاطرات من باقی خواهی ماند و من بر این باورم که روزی بساط فرقت من جمع خواهد شد ...
و من دوستت خواهم داشت ... و دستان مهربان و بی تاب تو را خواهم فشرد و شاخه های پیر نسترن را به ارمغان خواهم آورد و زبان از تکلم مانده و آن روز ، روز قیامت دیدگانمان است ؛
و نیستان دیدگانم از آتش شعله ور خواهد شد و با آب اشک فرو خواهد نشست .
پس با من زمزمه کن ! خوشترین شعر زمان را که ( دوستت دارم ) ...
و به یاد داشته باش که در این شبان فراق تو را من چشم در راهم و به این امید زنده ام و ایمان دارم روزی که به دیدارت خواهم شتافت و تو را با مهربانی در آغوش خواهم گرفت و آن روز بهترین روز من است ...
روز دیدار تو ........