کوچه ی تنهایی من

چه کودکانه لبخند زدم، آن روز که دیدمش

و چه اشکی به چشمانم دوید، در آن لحظه تلخ که از بسترخیال برخاستم و یافتم که تنها در قصه های همیشه دروغ رویاهایم بوده ام.

چه غمی، چه غمی به جانم باز گشت آن روز که تنها چون همیشگیم باز به آن کوچه باز گشتم.

همان کوچه دلتنگیها

همان کوچه بی آغاز و بی پایان که دیوار هایش درختان بودند.

در روزهای پر غم پائیزان می خواهم باز تنها باشم.

تنها ، مثل برگهای نارنجی رنگ درختان سرو در کوچه تنهاییم

تنها با همه خستگیهایم ،

با او و با یاد او
با یاد روزهای او

روزهایی که در خیالم دست در دستش درآن مه، در آن سکوت ، قدم زدیم .

سحر گاه عشق ، سحر گاه زندگی ، سحر گاه امید های فراموش شده ، سحر گاه اشک .

سحرگاه آرزوهای بر باد رفته و آن غروب جانکاه ، که سحر گاهم در آن ، غروب کرد و رفت .

رفت و مرا با تمام آن آرزوهای رویا گونه ام ، با همه آن امید ها و آرزوهایم ، بی رحمانه به کوچه ام راند. به همان کوچه تنهاییم که پر از اشک و برگهای نارنجی پائیزیست.

و من باز تنها شدم.
تنهای تنها.
نظرات 7 + ارسال نظر
Punisher چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 15:17

بسم الله الرحمن ارحیم
اللهم عجل لولیک الفرج (عج)
سلام
خدا را شکر . تبریک میگم که عاشق شدید . از ژوچی خیلی بهتره . امید بهترین چیزه. انشا الله که موفق باشی. در ضمن دانشگاه هم قبول شی.هر رشته ای که دوست داری . مثلا معماری (چشمک).
انشا الله که در زیر سایه خداوند متعال و توجهات حضرت ولی عصر (عج) در کنار خانواده محترمتون موفق موید و پیروز و شادکام باشید .

قاصدک چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 20:05 http://636.blogsky.com

سلام ندا جون ......
خوبی
****

به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟
سینه ها جای محبت همه ازکینه پر است
هیچکس نیست که فریاد پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید
نیست یک تن که در این راه غم آلوده عمر قدمی راه محبت پوید
نقش هر خنده که بر روی لبی میشکفت نقشه یی شیطانیست
در نگاهی که تو را وسوسه عشق دهد حیله ای پنهانیست
زیر لب زمزه شادی مردم برخاست هر کجامرد توانایی بر خاک نشست
پرچم فتح بر افرازد در خاطر خلق هر زمان در رخ توهاله زندگی شکست
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
خنده ها میشکفد بر لبها تا که اشکی شکفد بر سر مژگان کسی
همه بر درد کسان مینگرند لیک دستی نبرند از پی درمان کسی
از وفا نام مبر، آنکه وفاخوست، کجاست ؟
ریشه عشق، فسرد واژه دوست، گریخت
سخن از دوست مگو، عشق کجا ؟ دوست کجاست ؟
دست گرمی که زمهر بفشارد دستت درهمه شهر مجوی
گل اگر در دل باغ برتو لبخند زند بنگرش، لیک مبوی
لب گرمی که ز عشق ننشیند به لبت درهمه عمر مخواه
سخنی کز سر راز زده در جانت چنگ به لبت نیز مگو
. به که باید دل بست؟
. به که شاید دل بست ؟
چاه هم با من و تو بیگانه است درد دل گر به سر چاه کنی
خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند گر شبی از سر غم آه کنی
درد اگر سینه شکافد، نفسی بانگ مزن دردخود را به دل چاه مگو
مگو« آه » استخوان تو اگر آب کند آتش غم آب شو،
دیده بر دوز بدین بام بلندمهر و مه را بنگر
سکه زرد و سپیدی که به سقف فلک است سکه نیرنگ است
سکه ای بهر فریب من و توست سکه صد رنگ است
ما همه کودک خردیم و همین زال فلک
با چنین سکه زرد و همین سکه سیمین سپید میفریبد ما را
هر زمان دیده ام این گنبد خضرای بلند گفته ام با دل خویش
مزرع سبز فلک دیدم و بس نیرنگش نتوانم که گریزم نفسی از چنگش))))
آسمان با من و ما بیگانه زن و فرزند و در و بام و هوا بیگانه
دوست در راه (نفاق) یار در کار (فریب).خویشتن (بیگانه)
شاخه عشق، شکست آهوی مهرگریخت تارپیوند، گسست
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست ؟

سیاوش چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 22:43 http://rahneshin.blogsky.com


سلام
اونقدر تو و کارات و همه چیزهایی که به تو بر می گردد برایم نفرت انگیز و غیر قابل تفکر است که بازگشت به گذشته و حسرت خوردن بر روزهایی که من تنها تلاشم خوبی و خوشبختی شما و رفاقت با تنها دوستم بود برایم خنده دار و شاید هم غصه دار باشد
اینکه خودت بسازی و خراب کنی و از اعتماد دیگران سو استفاده کنی کار من نیست و نبود و تنها این تو بودی که لایق این جمله ای اما چه کنم که همیشه مثل پدرم یادگرفتم تا کوتاه بیایم و از حق خودم بگذرم و حیف که اینگونه ام
و چه رویی داری تو که امروز با آن دروغها و
گول زدنها باز هم روی و ریای سلام کردن و دم از گذشته زدن را داری
و عجبا از تــــــــــــــــــــــو
ادما زود فراموش می کنن
ادما زود عوض می شن
ادما همه سو استفاده می کنند
با ادما نباید محبت کرد
به ادما نباید اعتماد کرد
ادما همه مرداش ، نامردن حالا دیگه دخترا و زناش چی باشن
یک چیز رو می گم و می رم
ادما اگه دوست میشن ، ادما اگه رفیق میشن ، ادما اگه به هم سلام می کنند واسش دلیل دارن و می دونی که تنها دلیلش احتیاجه ، اره احتیاج
مثلا من اگه با عشق تو دوست شدم واسه این بود که تنها بودم کسی نداشتم یه رفیق جونجونی می خواستم
و او اگه با من دوست شد خوب خودت پیدا کن دلیلش رو .. .
راستی تو چرا با هاش دوست شدی ؟
و چرا اون حاضر نیست با تو دوست بشه ؟
تا حالا بهش فکر کردی ؟
عجب حرفی زدم تو و فکر تو و عقل ، .....




























غروب پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 18:10 http://www.yonos.blogsky.com

سلام وبلاگ زیبای داری اگر میشه وبلاگ من در خودت بنویس

حمید پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 19:40

cradle_hamid

مهرداد جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 00:18 http://sange-sabor.blogfa.com

سلام
فقط می تونم بگم زیبا می نویسی
آری آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

مهدی شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 00:52 http://www.mahditahavi.blogsky.com

نمیدونم در مورد وبلاگت چی یگم .نمیتونم از حرفات بگم چه قدر به هم نزدیکیم و لی باز هم میتونم بگم بیشتر از تو به عشقم پایبندم .دوست دارم با هم صحبت کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد