-
نامزدیم مبارک
شنبه 5 مردادماه سال 1387 04:38
-
تولدم مبارک
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1385 01:14
سلام یه سلام با یه عطر و بوی دیگه . آره من یک سال دیگه بزرگتر شدم این بزرگتر شدن به واسطه یک روز ونواختن زنگهای ساعت رخ داد. انگار آدمها هر سال که میگذره عوض میشن انگار هر سال که میگذره چیزهایی براشون تغییر میکنه.امسال موقع نگاه کردن به شمعهای روی کیک و آرزو کردن من احساسم یک احساس بارونیه یه احساس پاک و دوست داشتنی....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1385 18:15
-
دور از تو
شنبه 12 اسفندماه سال 1385 01:08
چشمهایی که طاقت دیدن باریدنشان را نداشتی تا صبح مثل ابر بهاری باریدند و کبوتر دلم بهانه لحظه دیدار تو را می گرفت... تا صبح تمام لحظه ها رو شماردم که مبادا سکوت شب قدرت فریاد رو از من بگیرد اما خدا می داند که چقدر دلم می خواست در کنار من بودی٫ دستهایم را می گرفتی و از چشمهایم حرف دلم را می خواندی... برای پیدا کردنت در...
-
مرگ
یکشنبه 17 مهرماه سال 1384 13:34
مثل برق میگذرد...مثل صحنههای تکه تکه شدهء یک فیلم...بدون صدا،در سکوت،در بیقراری و وحشت و اضطراب از پایانی که زود میرسد...انقدر زود که نمیدانی چکار میتوانی انجام دهی...تنها چیزی که دلت میخواهد این است که این زمان بیرحم لعنتی لختی بایستد و بگذارد کمی،فقط کمی بیشتر بنوشی...تشنهام،آب هست و من نمیتوانم بنوشم...آب...
-
غمنامه
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1384 03:48
یک سال گذشت.یک سال از اون کابوس وحشتناک گذشت و من همچنان مزه ی تلخ جدایی رو هر لحظه حس میکنم.ام نه .......... اشتباه نکن.......جدایی از تو که یک سال از آشنایی گذشته نه......... جدایی از کسی که هر روز و شب فریاد میزنم تمام من فدای تو........... دوستت دارم
-
مرا دریاب
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1384 03:50
اکنون دیگر هنگام غروب احساس دلتنگی نمیکنم و از سیاهی و ظلمت شب واهمه ای ندارم. چرا که در غروب هم میتوان با دوست گفتگو کرد. در این هنگام صدای جان بخش اذان مرا به وجد می آورد و عطر روح بخش نیایش همه جا را عطر آگین می کند. خدایا ! با گامهای استوار به درگاهت می آیم . . . مرا دریاب ! مرا دریاب خدایا !
-
نیایش
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1383 15:18
خدایا میخواهم... توان آنرا داشته باشم که ادامه دهم . اگر زمانه بر وفق مرادم نگشت ،از نو آغاز کنم . زیبایی را ببینم ، هنگامی که دیگران ناتوان از دیدن آنند . می خواهم... امید رویایی نو داشته باشم و شکیبا، تا رویاهایم همچنان ادامه یابد . فر صتی بیابم تا به آن دست یابم و خردمند ، آنگونه که به آینده چشم داشته باشم. خدایا...
-
کوچه ی تنهایی من
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1383 15:00
چه کودکانه لبخند زدم، آن روز که دیدمش و چه اشکی به چشمانم دوید، در آن لحظه تلخ که از بسترخیال برخاستم و یافتم که تنها در قصه های همیشه دروغ رویاهایم بوده ام. چه غمی، چه غمی به جانم باز گشت آن روز که تنها چون همیشگیم باز به آن کوچه باز گشتم. همان کوچه دلتنگیها همان کوچه بی آغاز و بی پایان که دیوار هایش درختان بودند. در...
-
پوچ
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1383 14:48
باز هم تنهایی... احساس تلخ تنها بودن. دلم می خواست می تونستم خیلی از چیزها رو تغییر بدم کاش احساس تلخ تنها بودن.. دلم می خواست می تونستم خیلی از چیزها رو تغییر بدم. کاش می تونستم جلوی خیلی از اتفاقات رو بگیرم. یه خلاء... یه حفره بزرگ توی قلبم احساس می کنم حفره ای که هر روز داره بزرگتر میشه و هیچی اونو پر نمی کنه....
-
اعتماد
پنجشنبه 24 دیماه سال 1383 15:29
خنجر از دست رفیقان خوردن چه زجری دارد... جه زخمی دارد... وچه دردی دارد.... شاید رسم زندگی همین باشد..... خنجر خوردن از دست رفیقی که هیچکس همچو او به تو نزدیک نبود.. بی گمان اینگونه است. او را با تمام حقارت هایش پذیرفته بودم... به او اعتماد داشتم و او را جزیی از خود میدانستم... اما از آنجا که انسانهای حقیر میخواهند با...
-
عهد
چهارشنبه 23 دیماه سال 1383 16:26
دیروز که از پنجره خستگی هام امروز را می دیدم با خود عهد بستم که فردا دیگر خسته نباشم، دیگر نگریم، دیگر مهر نورزم و دیگر عاشق نباشم، دیگر به تکرار بیهوده خستگی اعتنائی نکنم، حتی وقتی با خود راه می رفتم، می خندیدم و مستانه گام برمیداشتم با خود عهد بسته بودم که به مادر بگویم « اینجا جای من نیست » جای من آنجائیست که در آن...
-
فرار
شنبه 19 دیماه سال 1383 13:31
یه موقع هایی دلم میخوام بدوم . اینقدر تند که هیچکس بهم نرسه. اینقدر تند که حتی خودم هم جا بمونم فقط بدوم. آره ، دلم میخواد فرار کنم . . . فرار،بیشتر از همه از خودم. سرم سنگین شده ، از اون سنگینتر گلومه ! باز این بغض لعنتی خودشو کشیده بالا تا خفم کنم. کاش بالاتر نیاد . . . کاش ، کاش به چشام نرسه ، کاش صدام نلرزه . . ....
-
شانه های تو
سهشنبه 24 آذرماه سال 1383 16:33
وقتی که شانه های من در زیر بار حادثه می خواست بشکند یک لحظه از خیال پریشان من گذشت (( بر شانه های تو.... )) ـ بر شانه های تو می شد اگر سر بگذارم وین بغض درد را از تنگنای سینه بر آرم به های های آن جان پناه مهر شاید که می توانست از بار این مصیبت سنگین آسوده ام کند. بر شانه های تو . . .
-
توبه
یکشنبه 22 آذرماه سال 1383 12:23
اگه یه روز اونی که همیشه بهت می گفت :(( تو پاکترین دختری هستی که من تا حالا دیدیم )) بهت بگه: ـ قلب تو پر از گناه است ـ برو توبه کن ـ خدا مهربان است ـ او صدای تو را می شنود. چی بهش میگی؟ چه کار می کنی؟ به نظر من ((توبه ی گرگ مرگه ))
-
حذر از عشق ندانم
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1383 09:49
ای کاش طعم شیرین با تو بودن رو هیچوقت نمی چشیدم.تا بعد از رفتنت زندگیم اینقدر تلخ نمی شد . . . ای کاش احساس خوب داشتنت رو هیچ وقت لمس نمی کردم. کاش مثل رویاهام همیشه باهام همراه بودی و مهمون خونه قلبم می شدی. گاهی به خودم میگم،کاش نمی شناختمت و از تو فقط خاطره چند حرف زیبا توی ذهنم بود . . . کاش هیچ وقت شعر قشنگ چشات...
-
لحظه ها
جمعه 6 آذرماه سال 1383 21:44
لحظه ها،تنها لحظه هاست که در خاطر ما می ماند،تمام بودن ما برای همین لحظه هاست؛لحظه هایی که خنده حتی فرصت نفس کشیدن را هم به ما نمی دهد و صورتمان سرخ می شود و از حال می رویم. لحظه هایی که گریه به سراغمان می آید و قطره های اشک به داد صورت گرد گرفتمان می رسند و چه درخششی دارند چشمان بعد از باران! آن لحظه هایی که ناگاه می...
-
دوستت دارم
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1383 03:47
به نام آنکه بذر عشق را در دلها کاشت در این دنیا سراب محکوم است به پوچی،کوه محکوم است به سکون پرستوها محکوم به کوچ کردن ، قاصدکها محکوم به آوارگی انسان محکوم به زندگی کردن شمع محکوم به اشک ریختن گل های زیبا محکوم به شکفتن ، روز محکوم به غروب کردن ، شب محکوم به رسیدن و قلب با همه ی پاکی و صداقت محکوم به دوست داشتن و چه...
-
تولدت مبارک
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1383 03:41
خیلی انتظار امروز رو کشیدم. خیلی به عقربه های ساعت خیره شدم که شاید تندتر دور بزنن. خیلی صفحه های تقویم رو ورق زدم تا به امروز رسیدم. فکر میکردم امروز دیگه آخر دنیاست. فکر میکردم امروز تموم حرفهایی رو که 2ماهه روی دلم سنگینی میکنه، میزنم و بعد با خیال راحت و دل سبک واسه ی همیشه سرو رو روی زمین میذارم و میخوابم اما...
-
خدا ما رو دوست داره ...
سهشنبه 5 آبانماه سال 1383 00:49
دیشب رفتم پیش خدا . آره همون خدایی که همه میگن ترسناکه . اما من اصلا ازش نترسیدم . یعنی در واقع اون گفت بیا ، منم رفتم . بهم گفت : چرا ناراحتی ؟ چرا هر شب گریه میکنی؟ چرا اینقدر از من دوری؟ بهم بگو چته ؟ بهش گفتم . همه چی رو از همون لحظه اول . تو گفته بودی به هیشکی نگو . اما من به خدا نمیتونستم نگم . و خدا همه چیز رو...
-
آرزوهای بر باد رفته ی من
یکشنبه 26 مهرماه سال 1383 18:53
یه روزی بهم گفت: نمیدونم چی بگم... فقط امیدوارم آرامشی باشم برای غم های تو سایه بونی باشم برای خستگی های تو و آسمونی باشم برای پرواز تو ... حالا کجا رفت اون آرامش ؟ کجا رفت اون سایه بون ؟ کجا رفت اون آسمون ؟ اگه من آرامش و سایه بون و آسمونم رو بخوام باید چیکار کنم؟
-
کوچه ی تنهایی من
سهشنبه 21 مهرماه سال 1383 21:05
چه کودکانه لبخند زدم، آن روز که دیدمش و چه اشکی به چشمانم دوید، در آن لحظه تلخ که از بسترخیال برخاستم و یافتم که تنها در قصه های همیشه دروغ رویاهایم بوده ام. چه غمی، چه غمی به جانم باز گشت آن روز که تنها چون همیشگیم باز به آن کوچه باز گشتم. همان کوچه دلتنگیها همان کوچه بی آغاز و بی پایان که دیوار هایش درختان بودند. در...
-
چشمهایت!
جمعه 17 مهرماه سال 1383 21:42
ایکاش من گذری بودم بر ساحل دریای دلم . ایکاش افسانه ای بودم از قصه های هزار و یکشب و یا کاغذی بودم که کودکی بر من نقش خورشیدی می کشید و من تا ابد می درخشیدم . ایکاش تو دیواری بودی که من چون پیچکی بر تو تکیه می کردم و حتی گذر باد و باران نیز جدایمان نمی کردو یا شاید تو رودخانه ای بودی و من تک ماهی گذر عشقت. ایکاش درخت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهرماه سال 1383 19:26
خیلی بی انصافیه ، خیلی دردناکه بین یه عده آدم زندگی کنی ، اما هیچ کدوم نفهمنت. حتی اونی که با نگاهش بزرگ شدی ، اونی که یه عمر پرستیدیش دیگه اشکاتو نبینه. دارم دیوونه میشم . چرا هیچکی منو نمی فهمه؟ چرا از اونی که درکم می کنه بی خبرم ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ از همون چراهایی که همیشه بهم میگی و من فقط سکوت میکنم. دلم بازم یه...
-
چگونه فراموش کنم تورا ؟
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1383 19:34
چگونه فراموش کنم تورا ؟ چونه فراموش کنم تورا که خیانت در زمزمه هایت همیشه با من است . . . چگونه فراموش کنم تو را که سایه ات و نگاهت همیشه در خیالم بوده است . . . چگونه فراموش کنم تورا که همیشه بودنت را ،از پروردگار خواسته ام . . . چگونه فراموش کنم تورا که با تپش قلبت زندگی کرده ام . . . چگونه فراموش کنم تورا که تمام...
-
با تو
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 22:14
با تو رنگ زیبای سرنوشتم را با آخرین قلم بر روی صفحه تنگ و تاریک روزگارم کشیدم،آن طور که تو خواستی ولی می دانم که در خاطرت نیست . با تو از نهایت لحظه های تنهایی در سکوتی بی همتا سخن گفتم ای کاش تو می فهمیدی که من از چه می گفتم . با تو از درهای بسته ولی به ظاهر باز گذشتم. درهایی که عاقبت را در چشمانش نمی دید. من با تو...
-
آخرین مکتوبه
شنبه 28 شهریورماه سال 1383 16:34
سلام به تو ! سلام به تو که دیگر مجالی برای سلام کردن برایم باقی نگذاشتی. آری تنها سلام به تو که رنگ خداحافظی را برایم تلخ و تلخ تر کردی ، افسوس که خیلی دیر شده است زمان زندگی آموختن،پس بگذار تا دل من در دل شب بگرید که چقدر باید رنج کشید برای پرداخت بهای یک لرزش دل و چقدر باید اندو هناک بود برای شنیدن یک نغمه کوتاه. در...
-
بزرگترین دروغ
جمعه 27 شهریورماه سال 1383 13:57
تا ابد در خاطرات من باقی خواهی ماند و من بر این باورم که روزی بساط فرقت من جمع خواهد شد ... و من دوستت خواهم داشت ... و دستان مهربان و بی تاب تو را خواهم فشرد و شاخه های پیر نسترن را به ارمغان خواهم آورد و زبان از تکلم مانده و آن روز ، روز قیامت دیدگانمان است ؛ و نیستان دیدگانم از آتش شعله ور خواهد شد و با آب اشک فرو...
-
اگر مرا نبخشیدی ، بگو
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1383 03:59
سلام به نازنینی که چندی پیش مرا بیش از غرورش دوست می داشت، اما امروز عاشقی، که بالا رفتن از صخره ها کمی دشوار تر است، غرورش را بیش از من دوست دارد. هراسی نیست ما دل و دیده سپردیم به طوفان بلا. نمی دانم چرا امروز قصه هایی که تلخ است ولی حقیقت است و در آن صحبت از امروز عاشقی و فردای فارغی نیامده است، باورم شده است. جایی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1383 02:39
در بادیه های سرد شب ، چشمانم را در فانوسی خواهم کرد بر گذرگاه عبور تو. اینک در ابتدای سکوتی مبهم،دل به عشق تو سپرده ام وتنها غم من ،دوری توست. تقدیم به تو که نیستی ، ولی حس بودنت به من شوق زیستن می دهد. باز هم از تو می نویسم تو که یاد آور شکوه مهر ومحبتی از تو می نویسم چرا که تمام کلمه های نانوشته ی مرا نخوانده میدانی...