مرگ

مثل برق می‌گذرد...مثل صحنه‌های تکه تکه شدهء یک فیلم...بدون صدا،در سکوت،در بیقراری و وحشت و اضطراب از پایانی که زود می‌رسد...انقدر زود که نمی‌دانی چکار میتوانی انجام دهی...تنها چیزی که دلت می‌خواهد این است که این زمان بی‌رحم لعنتی لختی بایستد و بگذارد کمی،فقط کمی بیشتر بنوشی...تشنه‌ام،آب هست و من نمیتوانم بنوشم...آب هست و من مثل ماهی کوچکی دارم جان می‌دهم...دارم میمیرم و آب همین نزدیکی،همین دوقدمی من دارد از زمین می‌جوشد.چرا کسی مرا به یک جرعهء زندگی بخش مهمان نمی‌کند؟دارم میمیرم،چرا کسی مردنم را باور نمی‌کند؟
نظرات 6 + ارسال نظر
سهیک..آخرین ترانه باران یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 14:08 http://www.tabar.blogsky.com

ندا جان درود..............
روزهای زندگی شتابان می گذرند
چه خوب بهای تک تک لحظه هایش را بدانیم
مهر بورزیم.........دوست بداریم.........عاشق شویم
..........وبلاگ زیبایی داری نازنین موفق باشی
فعلا از مرگ صحبت نکن...زوداست

سلام چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:10

گمنام مرد شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 17:02 http://sogand-ke.blogsky.com

سلام دوست عزیز ... وبلاگ فوقلاده زیبایی دارید و نوشته های زیبایی هم می نویسید در راهی که در پیش دارید موفق باشید ... بدرود

مرد قبیله شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 23:55 http://hallowsky.blogfa.com

سلام
وبلاگ واقعآ زیبایی دارین
تحصین می کنم

موفق باشی

یا هو

ارینا یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:35 http://aryna.blogfa.com

سلام ندا جون:
بسیار زیبا بود.
منم منتظرتم.

حمید شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 20:14

باید بگم که با اینیکه بار اولم بود ولی واقعا جملات زیبایی بود من که استفاده کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد