فرار


یه موقع هایی دلم میخوام بدوم .
اینقدر تند که هیچکس بهم نرسه.

اینقدر تند که حتی خودم هم جا بمونم  فقط بدوم.


آره ، دلم میخواد فرار کنم . . .
فرار،بیشتر از همه از خودم.


سرم سنگین شده ،
از اون سنگینتر گلومه !


باز این بغض لعنتی خودشو کشیده بالا تا خفم کنم.
کاش بالاتر نیاد . . .

کاش ، کاش به چشام نرسه ،
کاش صدام نلرزه . . .


نمی خوام کسی ازم بپرسه چی شده . . .

نمی خوام حتی از خودم بپرسم چی شده.
نمی خوام به هیچی فکر کنم.


فقط دلم میخواد بدوم.ا
اینقدر تند که هیچکی بهم نرسه . . .

هیچکی . . .هیچکی . . .

شانه های تو

وقتی که شانه های
من در زیر بار حادثه می خواست بشکند
یک لحظه
از خیال پریشان من گذشت
(( بر شانه های تو.... ))

ـ بر شانه های تو
می شد اگر سر بگذارم
  وین بغض درد را از تنگنای سینه بر آرم
به های های

آن جان پناه مهر
شاید که می توانست
از بار این مصیبت سنگین
آسوده ام کند.

بر شانه های تو . . .