سلام به نازنینی که چندی پیش مرا بیش از غرورش دوست می داشت، اما امروز عاشقی، که بالا رفتن از صخره ها کمی دشوار تر است، غرورش را بیش از من دوست دارد.
هراسی نیست ما دل و دیده سپردیم به طوفان بلا.
نمی دانم چرا امروز قصه هایی که تلخ است ولی حقیقت است و در آن صحبت از امروز عاشقی و فردای فارغی نیامده است، باورم شده است.
جایی خواندم که یکی داناتر از ما گفته بود:دردناکتر از بیماری عشق را هیچ حکیمی به چشم ندیده است و انسان دچار هر درد سختی هم باشد، درد عشق او بر تمامی دردهای دنیا برتری دارد.
اینگونه که من و تو از همه چیزهای دشوار و ظاهرا کم اهمیت بی تفاوت می گذریم، می ترسم یک روز از از همه چیز بگذریم، حتی از آنهایی که گذشتن در محضر حضرت عشق گناهی نا بخشودنیست.
از عصر لیلی و مجنون بسیار گفته اند، گفته اند که خواستن توانستن است.
اما زیباتر آن است که نخوانستن نتوانستن نیست، تنها نخواستن است.
حکایت ما قصه دو غواص است که در نهایت صمیمیت برای صید مروارید به دریا می روند و یکی از آنها هرچه مروارید بیشتری صید می کند یک قدم به آن سوتر می گذارد و نگاهش کم رنگتر به تماشای غروب های با هم بودن معطوف می شود،
نه
اینبار دیگر نمی پذیرم که من اینگونه تصور می کنم و حالم خوش نیست.
چگونه می شود کاری کرد که عشق به عادت تبدیل نشود؟
فرق بین عشق و عادت چیست؟
می دانی عصری که درآن زندگی میکنیم عصر چیست؟
عصر شکستن قلب گنجشکهایی که با یک شاه دانه که هیچ با یک دانه فریب می خورند و از درد اسارت تنها خود را به در و دیوار قفس می کوبند تا یکی.....
عصر ما عصر کسانیست که نه تنها در برابر خواندن شعر، بلکه برای از دست دادن صاحب آن نیز یک دقیقه سکوت نمی کنند.
به راستی که تقدیر چه قاضی دور از عدالتی است که همیشه صلاح می داند بعضی با گذشته
هایشان زندگی کنند و بعضی را به آینده ای که هرگز نمی رسند، دلخوش می کند و من هرچه نگاه می کنم گذشته ها زیباترند.
ولی افسوس که ما همیشه آمدنمان را جار می زنیم و رفتنمان را پنهان می کنیم تا دلمان هم پیش کسی باشد که ترکش می کنیم و هم پیش آن کسی که به نزدش می رویم تا آن اولی خبر از ماندن تکه دیگر دلمان در نزد دیگری را نداشته باشد.
به خدا عشق معامله بدیست که در آن زندگیت را به قیمت هیچ می بخشی و آخر سر هم چیزی به نام اعتماد را از تو می گیرند تا شاید خلاصت کنند.
خواهش می کنم مواظب آن چیزهایی که اگر بشکنند جبرانشان کار من و تو نیست ، باش.
خواهش میکنم که اگر مرا نبخشیده ای ، ترحم را کنار بگذار و بگو :
ندا
نمی توانم از این گناهت درگذرم.
باز هم در تنهایی وهم آلود این دشت رهایم کردی و رفتی
دوباره شبی از راه رسید تا باز هم در حسرت صبح دیدارت
لحظه ها را به کندی بدرقه کنم.
ای کاش قدر می دانستم آنگاه که از ساغر چشمانت جامی بر می گرفتم...
قدر می دانستم آنگاه که بانگ می زدند:
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
و افسوس که زمان ،
سوار بر مرکب ثانیه ها با تازیانه ای وحشی که بر شانه هایم فرود می آورد...
بی رحمانه بر من گذشت...
ای خورشید درخشان!
باز هم در انتظار طلوع کردنت در دشت خیالم می مانم...
کاش می دانستی آنگاه که ابرهای تنهایی،
حتی،
مهتاب خیالت را از من دریغ می کنند
بر من چه می گذرد...
دوستت دارم نازنینم . . .
سلام عزیز ** وبلاگ جالب داری ** اومدم ** نبودی ** منتظرم ** بیا ~~ دوست دار همیشگی تو پسر جنوب { نوید } منتظرم نذاری !!
خودم دوم!!!
سلام
ما همه تبهکاریم
به گنه عشق
یه بار اومدی دیگه سر نزدی بازهم بیا خوشحال میشیم ببینیمتون
موفق باشید
بای
با درود خدمت شما دوست ارجمند
با عرض پوزش از شما که به دلیل حجم بالای کاری مجبور بودم این پیام را از قبل آماده کنم
همکار گرامی قصد دارم تا از شما دعوت کنم که در دولت عشق عضو شوید
دولت عشق یک تارنگار فرهنگی میباشد
حال چرا و چگونه همه چیز را برایتان در تارنگار نوشته ام
با سپاس و پوزش مجدد ..... نوید نیک کار
سلام
می دانی نوشتن از انچه که می خواهی سخت است وسختر ننوشتن خواسته ات ، که وصف العشق را نصف العشق می دانند اما دل سپردن به هر کلام زیبایی و خوش دانستنش را هیچ عاقل نمی پسندد و متاسفانه تو گرفتار ناچار این دردی .
نوشته هایت را که می خواندم احساس می کردم شتر هایی را می بینم که هر یک از روی اجبار کنار هم هستند و یک گله را شکل داده اند که چون از یوغ افسار رها گردند هر یک به سوی خواهند رفت و و تنها رد پا می ماند و بس .
ندا خانوم ، دوست نازنین ، نوشته های صادقانه اولت را بیشتر می پسندیدم تا کلامی که در خم و پیچ کتب یافته ای .
از دل و از عشق اگر می نویسی ، قلمت را با عصاره وجود و احساس خودت سیراب کن .
خوش باشـــی و سر سلامت بـــاد .
سلام سیاوش جون
از این که من یعنی ما رو تنها نمیذاری خیلی ازت ممنونم
اما حوادث چنان با سرعت اتفاق میافتند که دیگر مجالی برای اندیشیدن باقی نمیماند و من دور از جز مرده ای متحرک نیستم.نه قدرت اندیشیدن دارم نه قدرت بیان احسای . ناچار در خم و پیچ کتب به دنبال عبارتی میگردم که احساس مرا نسبت به معبودم نشان دهد و هد چه بیشتر میگردم کمتر می یابم
ندای عزیز
امیدوارم در پناه نیلوفرهای آبی همیشه عاشق بمانی.
خدانگهدار داداشت علی
سلام. ندا خانم شما با چه مرورگری می بینی؟ من اندازه فونت ها رو مناسب ( و نه خیلی درشت ) می بینم. من با نت اسکیپ می بینم.
سلام خوبین چه وبلاگ زیبای دارین و چه شعر های قشنگی می نویسین...موفق باشید... یا حق
سلام.
میام اینجا حال میکنم
همین .
سلام
بسیار زیبا بود . بسیار
اگه دوست داشته باشین لینک بدیم .
خدا نگهدار
سلام
جالب بود
و جالب تر از آن کنایه اون بود
من که می دونم متن کیه
خوش به حالش
ما که رفتیم ولی شما موفق باشید
سلام !
بااینکه زیاد بود چند بار خوندم تا بفهمم!
موفق باشی
صدر
سلام
وبلاگ شما هم خیلی قشنگه.
منم مثله شما نمیدونم چی بگم :)
سلام!
از عشق گریز به تنهایی و از تنهایی گریز به عشق!
میان این دو راه چیست؟
خیلی زیباست نوشته هاتون ، خیلی !
قالب قشنگی داره وبلاگتون
سلام.
متن زیبایی بود...اما سوالی داشتم که میتونی جواب بدی میتونی ندی.
میخواستم بدونم مخاطبت توی این نوشته کیه؟
سبز باشی فعلا...
من تازه پیدات کردم.
بنظرم خوب اومد. خوب بسط دادی موضوع رو، زیاد نیست اما کافیه.
موفق باشی..
راستی یه خواهش: میشه این قالب رو من هم داشته باشم؟
درود.....شعری که آخر نوشتی ردیف بود.....۱۰۰۰تا ...منم آپم....سری بزن
بخشش هرچند بسیار سخت است اما شیرین است...شاید بخشیده شده باشی...شاید تو نیز باید ببخشایی...