مویه های من بیدل

وسعت غربت مرا پنجره ای به روی آه میگشاید.
جایی که قطره قطره اشک من
 بر پاییزی میبارد که از بهار پر رخوت میترسد .
جایی که باد مینالد
 چو مویه های من بیدل
 در سوگ احساسی که همه بودنم را خمود .

. . . من بــــــی دل

نمی تونم برم. متوجه منظورم شدی ؟
من هیچ جا نمی تونم برم.
می دونی که نیت رفتن هم ندارم.
اما اگه بر فرض محال هم داشتم ، نمی تونستم برم.
 می دونی چرا ؟ چون پیدا نمی کنم. یعنی نیست،
آه.... یادم رفت بگم چی پیدا نمی کنم
جایی که چشمای تو نباشه،رنگ تو نباشه،بوی تو نباشه
خوشحالم که پیدا نمی شه، آخه تو خونه کردی توی این ذره دل من
شدی صاحب دلم.خودت دلم شدی، خب،خودت بگو، من بی دل کجا میتونم برم؟
تو هم نرو.هیچ وقت ، بخوای بری،باز جات اینجاست، توی قلب من، آره، با توام، صاحب قلب من تقدیم به تو،به سادگی تو،به لطافت احساس تو به ترنم اشکهایت در سر زمین دلتنگی ها
 می خوام بدونی که با تمامی وجودم برای طلوع خورشید چشمانت در افق چشمانم لحظه شماری می کنم و بی تابم.