-
دلم واسه ی چشات تنگه
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1383 12:55
برای تو می نویسم برای تو که چشمات مثل ستاره های آسمون می درخشن و پاکی قلبت مثل چشمه هاست. تو که با بردن اسمت قلبم به لرزه در میاد و همه وجودم سرشار از عشق و احترام میشه. به تو نزدیک شدم،از حس غریبی که دلتنگم میکنه فهمیدم که بهت نزدیک شدم. انگار سالهاست که میشناسمت و روحم با تو پیوند خورده. نگاه گرمت به قلبم و احساسم...
-
می توانی از هر دگرگونی در زندگی درسی مهم بیاموزی
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1383 12:23
تصمیم گرفتم صبور باشم،تحمل کنم،تا روزی که... خدایا!کمکم کن ! در برخورد با هر دگر گونی در زندگی، شاید بگویی که نه،تاب نخواهم آورد. اما می آموزی که کنار زدن مشکلات یکی پس از دیگری، چندان هم دشوار نیست. دشواری زمانی خواهد رسید که از برخورد با مشکل بگریزی. آنگاه است که باز می گردد و تو را به مبارزه میخواند. دگرگونیها گاه...
-
نیایش
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1383 15:24
خداوندا ! واقعا عشق چیست که بی خانمان می کند عاشقان زمان را ؟ خداوندا ! به گیسوی لیلی قسم اگر به عشق خود نرسم ، از همه چیز و همه کس دل می کنم بار الهی ! به قلب عاشق مجنون قسم اگر به او نرسم ، دیگر به هیچ کس دل نمی بندم خداوندا ! به عشق پاک لیلی و مجنون قسم اگر به او برسم ثابت خواهم کرد که چقدر دوستش دارم بار الهی !...
-
بــــــاز بـــــوی عــشق
جمعه 30 مردادماه سال 1383 21:33
نشستم … همون جای همیشگی… اتاقم… و روبروی پنجره ای که … همه جا تاریک… و تنها نور کمی از پنجره به چشمای خیسم میرسه … به خودم میگم، یادته اینجا، همینجایی که الان نشستی، چقدر غصه خوردی،چقدر اشک ریختی… همونجایی که وقتی ... روزها و شبها نشسته بودی و حرف نمی زدی،فقط گریه می کردی،گریه و گریه و گریه . یادته همینجا …اون تیغ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مردادماه سال 1383 19:24
تا ابد در خاطرات من باقی خواهی ماند و من بر این باورم که روزی بساط فرقت من جمع خواهد شد ... و من دوستت خواهم داشت ... و دستان مهربان و بی تاب تو را خواهم فشرد و شاخه های پیر نسترن را به ارمغان خواهم آورد و زبان از تکلم مانده و آن روز ، روز قیامت دیدگانمان است ؛ و نیستان دیدگانم از آتش شعله ور خواهد شد و با آب اشک فرو...
-
دوستت دارم
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1383 23:49
دوستت دارم نه تنها برای آنچه که هستی بلکه برای آنچه که هستم هنگامی که با توام دوستت دارم نه تنها برای آنچه که از خود ساخته ای بلکه برای آنجه که از من می سازی دوستت دارم برای بخشی از وجودم که تو شکوفایش می کنی دوستت دارم چون دست بر دل افسرده ای می نهی زنگارهای بی ارزش و بی مقدار به سویی میزنی و نور می تابانی بر گنجینه...
-
در جواب نامه ی تو
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1383 17:14
خواهم رفت ، نخواهم ماند .خواهم رفت از خلوت تو و تو را از خلوت خود برون خواهم راند. خواهم رفت ، خواهی رفت . بی آنکه هیچ نام و نشانی از خود به جای بگذاری ، بی آنکه هیچ نام و نشانی از خود به جای بگذارم خواهم رفت و حتی پشت سرم را نگاه نخواهم کرد . شاید که دوباره حرارت نگاهت مرا به بازگشت وادار کند . نشاید که دیگر نگاهم را...
-
برای آنکس که دیگر نمی بینمش ، دیگر نمی بخشمش
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1383 13:42
انسان بالغ در تنهایی خویش شاد است تنهایی اش همچون ترانه ای خوش است تنهایی او یک جشن است . او کسی است که میتواند با خودش شاد و خوشبخت باشد ، تنهایی او به معنایی غریبی و بی کسی نیست تنهاییش مراقبه و خلوت کردن با خود است من تنها نیستم در خلوتم اسیرم ، امروز نتنها اسیر این تنهای ام که مانده اسارت خاطرات شبانه های تو هستم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مردادماه سال 1383 14:50
عشق را در دلهامان حک کنیم . . . عشق گرمای دل است و شراب زندگی عشق نهایت زندگی است ! قلم زندگی بر زمین عشق استوار است ! معنای عشق در قالب کلمات نمی گنجد ! دردی است که خود می طلبی ! سرگشتگی است که خود میخواهی ! سوختنی است که لذت دارد ! یگانگی و محو شدن در وجود معشوق ، اکسیری است که درد عاشق را تسکین میدهد ! عشق جنون است...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مردادماه سال 1383 00:34
سخت است نوشتن نوشتن از وقایع زندگی زندگی پر از درد دردهایی به تابناکی اشک اشک و باز هم اشک درد و باز هم درد دردی که باید تنها و در تنهایی تحملش کرد دردی که در تنهایی تحمل کردنش هم زیباست دردی که تا تحملش نکرده باشی، درک نخواهی کرد زیباییش را درد درد عشق درد زیبای عشق دردی که به جان خریدمش دردی که از به جان خریدنش هر...
-
عشق من ، میخوام بهت بگم چقدر دوستت دارم .
دوشنبه 26 مردادماه سال 1383 20:34
عشق من دوستت دارم ، تا حدی که حاضرم با تو تا اوج قله های سخت و بلند زندگی بدون توقف برم و خستگی راه رو تا وقتی که با منی حس نکنم. عشق من دوستت دارم. به همون اندازه که ستاره ها و ماه ، آسمون رو دوست دارن و به بودنش نیازمندن ، به بودنت نیازمندم. عشق من دوستت دارم، تا حدی که لرزش انگشتام بهم قدرت نوشتن و لبهام قدرت بیان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 مردادماه سال 1383 16:28
میدونی من الان چی هستم ؟ یه دلتنگی به وسعت همه ی دنیا ! یه عشق به عمق دریا ! دو تا چشم بارونی ! یه قلب پر از عشق ! یه زبون قفل شده که نمیدونه چه جوری بهت بگه : "دوستت دارم "
-
مویه های من بیدل
شنبه 24 مردادماه سال 1383 14:38
وسعت غربت مرا پنجره ای به روی آه میگشاید. جایی که قطره قطره اشک من بر پاییزی میبارد که از بهار پر رخوت میترسد . جایی که باد مینالد چو مویه های من بیدل در سوگ احساسی که همه بودنم را خمود .
-
. . . من بــــــی دل
شنبه 24 مردادماه سال 1383 14:36
نمی تونم برم. متوجه منظورم شدی ؟ من هیچ جا نمی تونم برم. می دونی که نیت رفتن هم ندارم. اما اگه بر فرض محال هم داشتم ، نمی تونستم برم. می دونی چرا ؟ چون پیدا نمی کنم. یعنی نیست، آه.... یادم رفت بگم چی پیدا نمی کنم جایی که چشمای تو نباشه،رنگ تو نباشه،بوی تو نباشه خوشحالم که پیدا نمی شه، آخه تو خونه کردی توی این ذره دل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 مردادماه سال 1383 20:28
و زندگی تکرار همان بود که در خواب ممتد نایافته هایم از یاد من رفت... و من در آن،هر روز بر بام آسمان به انتظار تو،ستاره می شمردم تا تو بیایی . بیایی و مرا از خواب خاطره بیدار کنی... بیدار کنی و بگویی: برخیز ! برخیز تنها وفادار شهر عشق! لحظه ها در سوگ ماست! شهابی بر دل آسمان خاموش شد و من به یاد آوردم که وقت خواب است...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1383 18:13
تو این روزهای پر از اضطراب واسترس،تنها آرزویی که دارم،اینه که یک ماه بخوابم وبعد از یه ماه بهم بگن: ندا پاشو. قبول شدی ،همون چیزی که میخواستی،همون جایی که میخواستی. همه ی اون چیزایی که نگرانشون بودی،به خوبی و خوشی تموم شدن... کاش زندگی هم یه ریموت کنترل داشت و هر موقع که حس میکردی که دیگه نمی تونی اون شرایط رو تحمل...
-
و شاید تنها یک ... مـــرا کـــــم باشد
دوشنبه 19 مردادماه سال 1383 15:42
« و چنان بی تابم که دلم می خواهد بروم تا ته دشت بروم تا سر کوه دورها آوای است که مرا میخواند ... »