با تو رنگ زیبای سرنوشتم را با آخرین قلم بر روی صفحه تنگ و تاریک روزگارم کشیدم،آن طور که تو خواستی ولی می دانم که در خاطرت نیست .
با تو از نهایت لحظه های تنهایی در سکوتی بی همتا سخن گفتم
ای کاش تو می فهمیدی که من از چه می گفتم .
با تو از درهای بسته ولی به ظاهر باز گذشتم. درهایی که عاقبت را در چشمانش نمی دید.
من با تو بر روی آیینه ی زندگیم راه رفتم و خسته شدم، مانند یک رویای کوچک در قلبت جای گرفتم. همچنان که تو بسان یک رویای بزرگ در قلبم نشستی .
با تو شرمم را از جان بی رحم کندم و به گوشه ای انداختم و به انتظار جرعه ای از نگاهت نشستم.
با تو لحظه های تلخ زندگیم را دزدکی مخفی کردم،چون تو همیشه می گفتی زندگی برایم حتی شیرین تر از توست .
با تو لحظه ها را آن طور که خواستم صدا زدم،صدایی که تو بنفشه اش بودی .
من با تو حتی رنگ چشمانم را از یاد بردم، من با تو زشتی و زیبایی را در پناه بوسه یافتم، با تو از صدای تار خاک خورده در گوشه اتاقم سخن گفتم ولی تو باور نکردی که تنها صدای زخم خورده اوست که مرا در خود اسیر کرده است .
با تو از شبهای با ستاره گذر کردم و خود را به شبی رساندم که دیگر تو در آنجا نبودی ولی فقط با تو که طرحی به روی چشمان من بودی می توانم رها کنم این دنیای به ظاهر دنیا را...
از اینکه به من سر زدی ممنونم
پیروز باشی
سلام
حالت چطوره؟
خوبی سلامتی؟
عزیزم غصه نخور
من دعا میکنم برات
درد تو درمون بشه
لب تو خندون بشه
مشکلت آسون بشه
پایدار باشی.خدا یار و نگهدارت
عزیز خیلی زیبا می نویسی
امیدوارم همیشه بتونی به این زیبایی بنویسی
سلام
این اولین بار است که به وبلاگ شما سر می زنم و خوشحالم با وبلاگ شما آشنا شدم.
اگر موافق باشید به هم لینک بدهیم.
موفق باشید.
سلام خانومی ، سلام عزیزم . کجایی ؟ چرا جواب نمیدی ؟ اونجا که قرار بود بری ، رفتی یا نه ؟ حتما بهم خبر بده !
بهاری باشی .
کاش بتونم بیام اینجا و دیگه اشک نریزم
سلام ندا جون
میبینید اینقد دیوونه شدم که خودم واسه خودم نظر میذارم
ندا خیلی بدبختی
خیلی بیچاره ای
ببین یه غریبه چطور عشقت رو ازت گرفت
هیچوقت اون غریبه رو نمیبخشم
هیچوقت
سلام
ندا کارت دارم