چگونه فراموش کنم تورا ؟

چگونه فراموش کنم تورا ؟

چونه فراموش کنم تورا که خیانت در زمزمه هایت همیشه با من است . . .

چگونه فراموش کنم تو را که سایه ات و نگاهت همیشه در خیالم بوده است . . .

چگونه فراموش کنم تورا که همیشه بودنت را ،از پروردگار خواسته ام . . .

چگونه فراموش کنم تورا که با تپش قلبت زندگی کرده ام . . .

چگونه فراموش کنم تورا که تمام زندگی ام شده ای . . .

چگونه فراموش کنم تو را که با چشمان تو دیده ام مهربانی را . . .

چگونه فراموش کنم تورا که پاسخ من به آغاز و پایان زندگی هستی.

چگونه؟؟؟؟

دارم دیوونه میشم.
نظرات 19 + ارسال نظر
علی رضا پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 20:45 http://p30power.com

اینترنت رایگان و تبلیغ رایگان . موزیکهای جدید . دانلود نرم افزار . آموزش . رجیستری . اخبار اینترنتی . کدهای جاوا . کدهای بازی های PS1 , PS2 , XBOX , و ...
یک کلیک کن خودت ببین
http://p30power.com
با تشکر
بای

ندا پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 22:13 http://mordab.blogsky.com

سلام ندا جون
میبینید اینقد دیوونه شدم که خودم واسه خودم نظر میذارم
ندا خیلی بدبختی
خیلی بیچاره ای
ببین یه غریبه چطور عشقت رو ازت گرفت
هیچوقت اون غریبه رو نمیبخشم
هیچوقت

سیاوش جمعه 3 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 05:25 http://rahneshin.blogsky.com

سلام
وقتی خوندم غریبه یکم کشیدمش و اینطوری خوندم
غریــــــــــــــــــــــــــبه و بعد پک محکمی به سیگارم زدم و با خود اندشیدم این روزها چقدر زود ادما غریبه می شن .!
می دونی ندا خانوم اونروز که صداتو پشت گوشی موبایل می شنیدم و گریه هات دل من رو بد جوری خراب کرد با خود گفتم این محسن هم خیلی نامرد که همچین کسی رو بی خیال شده اما امروز ( هر چند به عنوان یه غریبه ) فقط می تونم بگم سوالهای زیادی دور سرم منتظر جواب جمع شدن و من هیچ پاسخی ندارم تا بهشون بدم تا برن گور خود شون رو گم کنند و منو راحت بذارند .
اینکه این وسط من کی بودم و چی شدم ؟
اینکه کی راست میگه و کی دروغ ؟
اینکه اصلا تو کی هستی و چی میخوای ؟
اینکه محسن حق داره انتخاب کنه یا نه ؟
اینکه وقتی پسر دایی هست پسر عمو کیلو چند ؟
اینکه وقتی گوش من بودم تا شنیدار به اصطلاح درد دلات باشه محسن کجا بره ؟
اینکه وعده ها و قولات کجا رفت و چی شدند ؟
اینکه تو از محسن حداقل دو سه تا فایده می بری پس اون طفلک چی ( آدم نیست ؟) ؟
اینکه اگه راسته که باید هر کسی رو همونطور دوست داشت که خودش می خواد پس چرا تو اینطور نیستی ،عاشق جان ؟
و حتی اینکه تو چرا اینقدر دهن لقی ؟
و یا اینکه محسن رو حاضری به چه قیمتی بدست بیاوری ؟ به قیمت خراب کردن مریم ؟
و آخر اینکه من از جدایی شما چه سودی می بردم که گناه این ناکرده را باید اینطور کفاره بدم ؟
راستش خیلی بیشتر از این حرفا بود اگه می خواستم بنویسم اما دیدم بهتره بی خیال بشم

ببین نـــــــــدا خانوم
ما اگه بدی ببینیم باز هم حرمت محبت را نمی شکنیم
ما گه غریبه هم باشیم نا مرد نیستیم
ما اگه تنها باشیم عشق دیگران را نمی دزدیم
ما اگه تو رو ندیدیم اما از اول می شناختیم و تنها به حرمت عشق هیچ نگفتیم
نــــــدا خـــــــانوم
فقط یادت باشه اگه تا حالاش هم با عشقت بودی به خاطر همین غریبه بود و بس که این عشق تو از روزی که تصمیم گرفت با تو تمامش کنه ، فارق از تو بود و تنها همون غرببه بود که با دل نگرونیهاش اون رو به سوی تو هل می داد .

آخر سر فقط یک چیز ی میگم و می رم تا از دست این غریبه
راحت بشی اونم اینکه :

کــــاش معشــوق ز عـــاشق طلـب جــــان مـی کـــرد
تـــا کـــه هـر بـی ســر و پــا نـــام خـود عــاشق ننـــهاد

------------------------------------- سیــاوش ----------



نمیگم سلام
چون لیاقت سلام شنیدن رو نداری
آخه چرا؟سیاوش چرا؟
تو که میدونستی محسن همه ی زندگی من بود.تو که میدونستی بدون اون نمیتونم زندگی کنم.چرا این کار رو کردی؟
خوب اون از تو خواست این کار رو بکنی.تو چرا قبول کردی؟مگه نمیدونستی تو دله من چه خبره؟مگه نمیدونستی محسن بت منه؟مگه نمیدونستی بدون اون میمیرم؟چطور بیرحمانه اون دروغها رو به من گفتی؟چطوری دلت اومد ای آدم نمای نامرد.
تو حتی لیاقت اون رو نداری که اسم محسن من رو به زبون بیاری.من چه صادقانه با تو روبه رو شدم . با تو برخورد کردم.به عنوان یک دوست.
کاش اون روز هیچوقت ازت نمیخواستم که عشقم رو بهم برگردونی.چون اونجوری جدا شدن هزاران بار بهتر از الانه.
سیاوش هیچوقت تو رو نمیبخشم.همون سیاهی که محسن بهت میگفت لاقه توئه.سیاه.
اما در مورد پسر داییم
تو اینقدر ناپاکی که هیچ پاکی و دوستی رو نمیتونی باور کنی.
بدبخت من اون شب تا ساعت ۳شب تمام امامزاده ه و زیاتگاه های دزفول رو رفتم و اون هم پا به پای من اشک ریخت و دعا کرد که عشقم دوباره به طرفم برگرده.
توی تاریکی شب تمامه شهر رو زیر پا گذاشت که واسم شمع پیدا کنه.

منو نگاه دارم چه حرفهایی رو واسه کی میزنم.من تو رو تو حرم امام رضا قسم دادم.اما تو که به این چیزها اعتقاد نداری هیچکدوم از حرفهای منو درک نمیکنی.

اما در مورد مریم تو حودت بهتر از هر کسی میدونی که من ختی کلامی در مورد اون به تو نگفتم و همه ی اون حرفها رو خود مریم به تو گفته بود.تو حتی اون رو هم فریب دادی.خودت رو دوست و صمیمی نشون دادی و بعد همه ی درد دلهای مریم پاکه منو گذاشتی کفه دست محسن.اون هم به اسمه من.به خاطر این یکی دیگه هیچوقت از گناهت نمیگذرم.مریم به اندازه ی چشاش به من اعتماد داشت.

واقعا نمیدونم این چه فامیلی که داری؟تنها خصوصیتی که در وجود ناپاک تو نیست همین ه.

آقا سیاوش هیچوقت حق نداری منو با اون دخترهای ناپاکی که به قوله خودت صبح تا شب تنت به تنشون میخوره مقایسه کنی.

من توی این دنیا فقط به یه نفر تعلق دارم.حتی اگه منو نخواد.حتی اگه از من متنفر باشه.

در ضمن یه روز نتیجه ی این کارهات رو میبینی.مطمئن باش ای ناپاکه تن آلود.
ای غریبه
ای ویرانگر

دوست جمعه 3 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 13:53

تو این دنیای دیوونه
کسی عاشق نمی مونه
ببین ساختن چقدر سخت
ولی ویرونی آسون
دوستدار همیشگی تو

ندا جمعه 3 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 20:03 http://mordab.blogsky.com

ایندفعه میگم سلام.چون واجبه.
آقا سیاوش هیچوقت نمیتونم این تضادی رو توی حرفهاتون هست درک کنم.تورو خدا به هر چیزی که بهش اعتقاد دارم قسمتون میدم همه چیز رو واسه من روشن کنید.بذارید یه شب یه شب توی زندگیم راحت چشام رو روی هم بذارم.آحه من چه گناهی کردم که باید این همه رنج و عذاب بکشم؟
بهم گفتی دهن لق.چرا؟تو اون شب با اون دروغهات باعث شدی که این حرفها رو من بزنم.تازه من که چیزی نگفتم.درسته نباید میگفتم.حق نداشتم که بگم.آره.اینقدر شجاعت دارم که بگم اشتباه کردم.اما تو چرا؟تو چرا سیاوش؟تو چرا رفتی اونها رو به محسن کفتی؟فکر نکردید با این حرفها غروره اون رو خورد میکنید؟

یه چیزه دیگه.شما میگید که از همون اول منو شناختید اما به حرمت عشق چیزی نگفتی.بگو.....
بگو تا همه بدونن.من کی هستم؟بنویس تا همه بدونن با کی طرف هستن.
من نمک نشناس هستم چون محبتی رو که اون روز به من کردید فراموش کردم.اما دیگه چی؟سیاوش همه رو بگو................
یه چیزه دیکه..........

اینکه وقتی گوش من بودم تا شنیدار به اصطلاح درد دلات باشه محسن کجا بره ؟
منظورت از این جمله چیه؟
خیانت؟خیانت؟خیانت؟

نه................هرگز.....................
نه...............هرگز......................

من به عشقم وفادار بودم و هستم.
من به عنوان یک دوست یک برادر با شما صحبت کردم.به خدا به قرآن قسم به همین اذونی که الان صدات تو خونه پیچیده قسم میخورم که هیچوقت حتی به ذهنم هم خطور نمیکرد که شما همچین برداشتی کنید.
کای اون روز زبونم لال میشد و از محسن اجازه نمیگرفتم که به شما msg بزنم.کاش دستم میشکست و نمیزدم.
اگه میدونستم.........وای...............وای..........

اینکه وعده ها و قولات کجا رفت و چی شدند ؟
اما جوابه این یکی.من کدوم یکی ازوعده ها و قولهام رو زیره پا گذاشتم؟بگو.یعنی بگید.دوتاتون بگید.بگید تا بدونم.
تا همه بدونن

اینکه تو از محسن حداقل دو سه تا فایده می بری پس اون طفلک چی ( آدم نیست ؟) ؟
من از محسن خیلی فایده ها بردم.اون زندگی رو واسم شیرین کرد.همه ی غمها و غصه هام رو به دوش کشید.بهترین روزهای زندگیم رو با اون تجربه کردم.فقط از طریق صدا.صدایی که همه چیز توش بود.آرامش .عشق.زندگی.
حوب خود محسن گفته بود .میخواست من از زندگی لذت ببرم.
اما من این وسط خیلی چیزها هم از دست دادم که با این حال گله ندارم.خودکرده را تدبیر نیست.
من خورد شدم.له شدم.داغون شدم.اعتمادی رو که همه نسبت بهم داشتن از دست دادن.اما........

اینکه اگه راسته که باید هر کسی رو همونطور دوست داشت که خودش می خواد پس چرا تو اینطور نیستی ،عاشق جان ؟
این راست نیست.من هم حقی دارم.تازه مگه من چی ازش گرفتم؟خودش دوست داشت اینطوری باشه.

و یا اینکه محسن رو حاضری به چه قیمتی بدست بیاوری ؟ به قیمت خراب کردن مریم ؟
جوابه این رو قبلا دادم.خودت هم خوب میدونی که من هیچ بدی به مریم نکردم.محسن هم خوب میدونه.مریم هم میدونه.

آخر اینکه من از جدایی شما چه سودی می بردم که گناه این ناکرده را باید اینطور کفاره بدم ؟
تو از این جدایی سودی نمیبری.اما تو محسن رو دوست داری.صلاح اون رو در این میبینی.اما این وسط دله و احساس یه دختر رو نادیده گرفتی.تو کاری رو انجام دادی که به نظره خودت درسته.

ما اگه تنها باشیم عشق دیگران را نمی دزدیم
مزخرفترین حرفی که تا حالا ازت شنیدم همینه.کی گفت خواستی عشق دیگرون رو بدزدی واصلا من چیم که بخوای بدزدیم.محسن به زور تحملم میکنه.اونوقت یکی بیاد منو بدزده؟مگه طرف دیوونه باشه.

من نمیدونم سیاوش نمیدونم تا حالا واسم چیکار کرد
اما یه بارش رو خوب یادمه.به خاطره خوبیهایی که در حقم کردی ازت ممنونم.اگه عشقم رو به طرفم هل دادی ازت ممنونم.

از امروز اون ققنوس آزاد و رهایی که هر جا دوست داشت میتونه بره.
فقط بدونه که هیچوقت نمیتونه از دله من بیرون بره.
تا آخره عمرم بهش وفادار میمونم.این رو بهتون ثابت میکنم.

در ضمن من آدمه کینه ای نیستم که بخوام کسی رو نبخشم.اونها رو از سر عصبانیت گفتم.ببخشید.
بدرور ای غریبه ی آشنا
اما ای کاش

کــــاش معشــوق ز عـــاشق طلـب جــــان مـی کـــرد
تـــا کـــه هـر بـی ســر و پــا نـــام خـود عــاشق ننـــهاد

اون وقت ثابت میکردم.

ارمان جمعه 3 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 22:44

عالیه ادامه بده

سیاوش شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 04:51 http://rahneshin.blogsky.com

ســــلام
خوب می دونم که این قضیه همینجا مختوم بشه بهتره چرا که هر گز در پی گذشته و انچه بوده نیستم اما زخم زبانها و کنایه های تو به من مجال نگاه بی خیالی رو نمی دهد .

اول اینکه من سلام نمی کنم که پاسخ بشنوم سلام می کنم چرا که شرط ادب است و تو اگر پاسخ ندهی بر ما منت گذاشتی که ثوابش بر ما نوشته خواهد شد و بس

دوم اینکه تو هنوز برای من تنها یک آشنا هستی و محسن دوست و همدم هر روز و شبم پس عقل حکم می کند تا همراز و همپای دوستم باشم اگر چه برای تو کم تر از این نبودم اما خواست او بر من ارجح تر از خواست تو بود و هست و گلایه را بی دلبل می یابم .

سوم اینکه لیاقت ادمی را نه تو می دانی و میفهمی و نه من و نه هیچ کس که از پس پرده او خبر دارد و بس .

چهارم اینکه من تنها بر انچه می بینم و میشنوم و عقل حکم می کند قضاوت می کنم من نه پسر دایی تو را می شناسم و نه دیده ام اما تو از او زیاد حرف زدی و همینها مرا به سوی قضاوتی که کرده بودم سوق داد . حال اگر اشتباهی پیش امده علت را دوست من در میان کلام خودت حستجوگر باش .

پنجم اینکه اعتقاد هر شخص را نمی توان با دو کلام صحبت بی تکلف از پشت گوشی موبایل دریافت ، تنها باید با ادم زندگی کرد تا اعتقاد ادم را درک کرد .
(در ضمن تو اگر سالی یک بار همنشین حرم اقا هستی و اگر گاه وقتی فرصت حضور در انجا را می یابی من در ان خاک و دو قدم انطرف تر از حرم رضوی بدنبا امده ام و ۲۰ بهار را انجا گذرانده ام. )

ششم اینکه من گفته ام و می گویم که گناهکار تر از وجو د من در عالم وجودی نیست . اما یوم الحشر تو از گور خودت بر می خیزی و من از گور خودم پس دل خوش دار که نه گناه مرا بر تو خواهند نوشت و نه ذره ای از حسنه تو را به من خواهند داد پس غمدار و دلنگرون من و فامیل و شخصیتم نباش .

هفتم اینکه من از شما نخواستم تا جواب سوالهایم را بدهی چرا که تو از منظر حق به جانبت پاسخ می دهی و من از جانب حقایق جوستجوگرم و تحقیقا اینها مرا قانع نخواهد کرد .

هشتم اینکه من نه با مریم دوست هستم و نه نظری به این دختر دارم که برای من جای خواهر دارد و چون خواهر دوستش دارم همانطور که محسن برایم این روزها از برادر عزیز تر و نزدیکتر است .

نهم اینکه من هرگز نخواسته و نخواهم خواست که دو عاشق جدا از هم باشند و اگر می دانستم که صلاح شما در این است تا ابد برای وصالتان تلاش می کردم همانطور که یکبار اینکار را کردم اما من از دل محسن خبر دارم و چون او نمی خواهد دیگر مجالی برای کنکاش قضیه نیست .

(( جستجوی عشق نیکوست اما رها کردن عشق ناخواسته نکوتر است ))
-------------------------------------ویلیام شکسپیر

دهم اینکه ناله و نفرین و فحش و کنایه کار هیچ آدم عاقل نیست ، کار هیچ ادم معتمد بنفس هم نیست ، کار ادم قوی و امیدوار هم نیست و فکر نمی کنم کار آدم مصلح و معتقد هم باشد .
نـــدا خانوم شخصیت تو در همین دو پی نوشت می درخشد و فریاد می زند و تنها من به عنوان یک آشنا یا یک غریبه ، به عنوان دوست یا دشمن ، به عنوان سیاوش یا سیاه بازهم فقط یک کلام می گویم و می روم .
دل در پی چیزی که از دست رفت نبند و امید به اینده را تجربه کن ، ز کم و زیاد قضایا بگذر و تنها به تقدیر اکتفا کن و اخر سر مثل یک پرنـــــــــنده آزاد باش و آزاد زندگی کن .

----------------------------------------- سیـــــاوش --------


سلام
هشتم اینکه من نه با مریم دوست هستم و نه نظری به این دختر دارم که برای من جای خواهر دارد و چون خواهر دوستش دارم همانطور که محسن برایم این روزها از برادر عزیز تر و نزدیکتر است .

جوابه این یکی که دیگه طرفداری از خودم نیست.
من اصلا نگفتم ونمیگم که تو نظری به مریم داشتی و داری.چون همونطور که برای من مثله یک برادر بودی وهستی مطمئن هستم که برای اون هم همینطوری.
چون من هم به مریم ایمان دارم وهم به شما.
پس همچین برداشتی از جانب من غیر ممکنه.

اما درمورده عشقم به خدا قسم که نمیتونم ازش دل بکنم.چون با تموم وجودم دوستش دارم.اگه هم بهش نرسم تا آخر عمرم با خیاله اون زندگی میکنم.این رو به حودش هم گفتم.

راستی خوش به حاله محسن که این روزها یه برادر کنارش هست.من که سر این جریان داداشم رو هم از دست دادم.چون بهم هشدار داده بودن که عاشق نشم.اما من همه ی زندگیم رو در وجود محسن میدیدم.
خلاصه ما که واسش دوست خوبی نبودیم.از بد هم بدتر بودیم.تا حدی که اگه پولهای حرف زدن با من رومیخرید سیگار بیشتر سود میکرد.تو که میدونی محسن چقدر از سیگار متنفره.

حلاصه واسش واقعا یه داداش باش.اما نه اونجوری که واسه من بودی.

خوش به حالش .امروز رفته دانشگاه.اما من .............

خوب دیگه.سرتون رو درد نیارم.این وبلاگه هم شده میدونه جنگ.
موفق باشی.

آرزو شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 06:08 http://dostan.blogsky.com/

ندا جان سلام
باور کن نمی دونم چی بگم ولی با تمام وجود از ته دل درکت می کنم چون عشق من.....
میدونی ندا دختر وفا دار کم دیدم و از دخترا بدم می یاد
اما ای ول به توووووووووووووووووووو

عشق الکی شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 13:50 http://vosogh.blogsky.com

سلام
وبلاگ زیبایی داری متن های زیبا و پر معنی نوشتی
من آپ دیت کردم با موضوع قرار وبلاگی

س. ن شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 23:37

اگر حقیقت خورشید را حجابی هست
همیشه در پسِ هر ابر ‍،‌ آفتابی هست
همیشه ، آن سویِ دیوارهایِ نومیدی
امید هست و ، افق هایِ بی کران روشن !

دوست عزیز از خوندن و دونستن مشکلی که برات پیش اومده خیلی متا‌ثر شدم . کاش میتونستم کاری بکنم . تنها آرزو میکنم این شرایط رو با صبر و بردباری و تامل و تفکر بگذرونی
و به آرامش خاطر برسی ! به امید خدا
از بخت یاری ماست شاید که آنچه می خواهیم یا به دست نمی آید یا از دست می گریزد
بعضی مواقع آدم با شنیدن غم های دیگران . درد و رنجش یادش میره ! موفق باشی

پسر دایی ندا یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 00:19

سلام
اولا آقا سیاوش شما به چه اجازه ای درباره من نظر دادید
دوما مگه کی هستی که نظر میدی
سوما: اون موقعی که ندا دزفول بود ما غیر گریه چیزی از اون ندیدیم
چهارما: من و ندا فقط می تونم بگم دو دوست هستیم نه اونون چیزی که شمای کند ذهن فکرش رو می کنید
اون یک گم کرده داشت طوری شده بود که من هم
نمی تونستم جلوی گریه خودم بگیرم(اگه سنگ بود هم اب می شد) و برای گم شدش دعا می کردم
شب ما تا ساعت سه تقریبا به همه زیارت گاههای دزفول سر زده بودیم ودعا می کردیم

پنجما: من واسه ندا دعا می کردم که به معشوق (م) برسه
شما که هنوز معنی {عشـــــــق}رو نفهمیدی
نباید به خودت اجازه بدی که این دونفر رو از هم دور کنی
آقا سیاوش:من از نظرات شما فقط یک نتیجه میگیرم
که شما سطح فکری پایینی دارید

سیاوش یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 03:43 http://rahneshin.blogsky.com

راویان شیرین سخن و طوطیان شکر دهان چنین روایت کنند که که خار کنی در صحرا مشغول گرفتن روزی از پروردگار بود و غرق در کار خویش سراب مردی را دید که از دور سراسیمه و حیران می دوید و چون به خارکن رسید پیامبر صلح و صفا ، حضرت مسیح (ع ) را دید که گریزان از چیزی با ترس و هراس چون به او رسید سلامی داد و جره ای آب خواست و دوباره با شتاب عزم رفتن کرد خار کن متحیر از کار حضرت رخصتی خواست و پرسید :
یا مسیح از چه می گریزی که تو پیامبر خدایی و ترس و هراس را بر تو راه نیست
حضرت جواب داد :
از ترسناک ترین موجود عالم ، از چیزی که تا ابد باید از او گریخت
خارکن دستی بر پیشانی کشید و لبخندی زد و گفت :
باورم نمی شود که موجودی باشد که شما از آن بترسی و فرار کنی ، کاش به من هم میگفتید از چه سخن می گوئید .

حضرت که تعجیل را در سخنش به وضوح می شد یافت گفت :
برادر خداوند دو عالم موجودی ترسناک تر و بدتر از احــــمـــق در دو عالم نیافرید ، از انسان احــــــــــمـــق می گریزم

و سخن را به پایان نبرده راه خویش را دوان دوان در پیش گرفت
و فریاد می زد :
بـــا احمق نه حرف بزن و نه جواب کلام و سوالش را بده ، فقط بگریز و فقط بگریز که این یک درد را در انسان درمان نیست .

------------------------------------------
حالا شما هم پسر دایی ندا ، خر ما از کره گی دم نداشت لطفا ما را بیخیال شوید .

-----------------------------------خدا حافظ ----------------



سیاوش یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 03:45 http://rahneshin.blogsky.com

راویان شیرین سخن و طوطیان شکر دهان چنین روایت کنند که که خار کنی در صحرا مشغول گرفتن روزی از پروردگار بود و غرق در کار خویش سراب مردی را دید که از دور سراسیمه و حیران می دوید و چون به خارکن رسید پیامبر صلح و صفا ، حضرت مسیح (ع ) را دید که گریزان از چیزی با ترس و هراس چون به او رسید سلامی داد و جره ای آب خواست و دوباره با شتاب عزم رفتن کرد خار کن متحیر از کار حضرت رخصتی خواست و پرسید :
یا مسیح از چه می گریزی که تو پیامبر خدایی و ترس و هراس را بر تو راه نیست
حضرت جواب داد :
از ترسناک ترین موجود عالم ، از چیزی که تا ابد باید از او گریخت
خارکن دستی بر پیشانی کشید و لبخندی زد و گفت :
باورم نمی شود که موجودی باشد که شما از آن بترسی و فرار کنی ، کاش به من هم میگفتید از چه سخن می گوئید .

حضرت که تعجیل را در سخنش به وضوح می شد یافت گفت :
برادر خداوند دو عالم موجودی ترسناک تر و بدتر از احــــمـــق در دو عالم نیافرید ، از انسان احــــــــــمـــق می گریزم

و سخن را به پایان نبرده راه خویش را دوان دوان در پیش گرفت
و فریاد می زد :
بـــا احمق نه حرف بزن و نه جواب کلام و سوالش را بده ، فقط بگریز و فقط بگریز که این یک درد را در انسان درمان نیست .

------------------------------------------
حالا شما هم پسر دایی ندا ، خر ما از کره گی دم نداشت لطفا ما را بیخیال شوید .

-----------------------------------خدا حافظ ----------------



پسری با کفشهای جردن یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 08:30 http://boy4girl.blogsky.com

فراموش کردن یکی از بهترین نعمت های خداست وگر نه هممون بیچاره میشدیم

پسر دایی ندا شنبه 18 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 16:01

سلام
گر حکایت گفتن چنین آسان بود
هر که از راه میرسید حکایت می گفت
اگر قرار باشه هر که از راه برسه به قول خودش از زبان راویان شیرین سخن و طوطیان شکر دهان سخن بگه
خوب خرم بلده عرعر کنه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 17:33

مسعود یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 20:00 http://www.massoudx12.blogsky.com

زیباست مردن .... ! ؟

محسن پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 22:26

فقط داشتم میخوندم >>> حرف دل منم بود .

مهران چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 21:15 http://360.yahoo.com/profile-0yO1dSIybplp9k0LAOdW

خیلی زیبا بود ُ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد