برای آنکس که دیگر نمی بینمش ، دیگر نمی بخشمش


انسان بالغ در تنهایی خویش شاد است تنهایی اش همچون ترانه ای خوش است تنهایی او یک جشن است . او کسی است که میتواند با خودش شاد و خوشبخت باشد ، تنهایی او به معنایی غریبی و بی کسی نیست تنهاییش مراقبه و خلوت کردن با خود است من تنها نیستم در خلوتم اسیرم ، امروز نتنها اسیر این تنهای ام که مانده اسارت خاطرات شبانه های تو هستم آنشب وقتی ساده ، صادقانه های قلب مرا دروغ انگاشتی عهد کرده بودم :
 که دیگر نبخشمت ، نبینمت.
 آمدی باز سراغم دیدمت. بخشیدمت.
چگونه کابوس تو را به رویا تبدیل کنم.
تو که باز رفتی و من عهد  کردم ، نمی بینمش ، نمی بخشمش
 مرا با تنهایی و هوای خود تنها بگذار برو و آنقدر برو که در خیالاتت نقطه ای بیش نباشم تا نیازاری مرا با وجود خالی از وجودت.
تو نمی فهمی اندوه مرا . . .


--------------------------------------------/ مـحســن

عشق را در دلهامان حک کنیم . . .
عشق گرمای دل است و شراب زندگی
 عشق نهایت زندگی است !
 قلم زندگی بر زمین عشق استوار است !
معنای عشق در قالب کلمات نمی گنجد !
دردی است که خود می طلبی !
سرگشتگی است که خود میخواهی !
سوختنی است که لذت دارد !
 یگانگی و محو شدن در وجود معشوق ،
اکسیری است که درد عاشق را تسکین میدهد !
عشق جنون است !
 آیا این جنون ناشی از خودخواهی است؟